نتایج جستجو برای عبارت :

پیش در آمدِ تخریب

*بزم ذکر معصومین علیہم السلام*
جب درِ آلِ محمّد (ص) کا میں نو کر ہو گیا
آسماں والے یہ بولے تو قد آور ہو گیا
دیکھو موسی (ع) ! آمدِ ابن نقی (ع) کے فیض سے
طور کے جیسا مدینے کا بھی منظر ہو گیا
عسکری (ع) کو لیکے اپنی گود میں بولے نقی (ع)
حسنِ یوسف (ع) ، میرے بیٹے پر نچھاور ہو گیا
ادامه مطلب
فردا صبح قراره برگردم خوابگاه، مثل همیشه دست خالی. قرار بود این سری که برمیگردم کلی حرف برای زدن داشته باشم، قرار بود قرار مَدارامو حداقل با خودم گذاشته باشم و از این بلاتکلیفی در اومده باشم. نه اینکه نخوام، ولی نشد که بشه. و در من هنوز یک دخترکِ زانو بغل زده نشسته و به رفت و آمدِ آدم ها نگاه میکنه. بعد از یک هفته و اَندی دارم برمیگردم و چی دارم که ببرم؟؟ هُچ!
 
 
 
می خواست که برود، از لابلای پرس و جو شدن ها آمدِ بود که: دو سه سال اول خیلی سخت است ها... آنجا بهشت نیست ها... با چشم باز ها، مراقبت ها... . او چه می گفت؟ بعد از بیست و اندی سال سختی کشیدن و خوردن از خودی ها؟ دو سه سال؟! هــمه ـش؟! آنجا اگر جهنم هم باشد هوا از اینجا بهتر است.
پسر این خیلی دردناکه! اینکه مثل یک عروسک تو دست یک بچه ی "شیطان" باشید که هر روز با سر و صورت به در و دیوار کوبیده شوید و آخ؟! نه، عروسک ها همیشه لبخند روی لب ـهاشان است! من نمی دانم این
- تسلط استیت سلبی - ‌.( نیاز مبرم ما و نیاز تاریخ ما به احیا و استخراج پروژه تاریخی خویش و نه احیایی به مثابه مناسِک! )تبارشناسی - نحله های مخلتفی از تشیع در تاریخ زیست کرده‌اند ( تشیع کلامی ، تشیع انقلابی) و سرانجام کلامیون سازوکار استیت خودش را رقم میزند و از جایگاه همراهی با استیت های طول تاریخ خود به مقام استیت نائل میشود.از آن سو تشیع انقلابی به عنوان دیگر ‌خوانش ، در این رفت و آمدِ استیتِ سلبی ، مصادره و یا حذف میشود.روح تشیع انقلابی ایجاب
​​​​​​
 
پارسال این موقع دفترچه ام را برداشته بودم اولین تجربه ها و موفقیت های سال نودُ هفتم را می نوشتم و برای هر کدامشان ذوق می کردم، یک صفحه را هم جینگول کردم و آرزوهای کوتاه مدتی را کِ باید برای سالِ نودُ هشت برایشان تلاش میکردم و بِ دست میاوردمشان را لیست کردم.از لیست اهداف و آرزوهای نودُ هشت یکدانه اش هم از قلم نیوفتاده است کِ هیچ، بخشی از آرزوهای بلند مدتم هم از زمان بیرون جهیده اند، کِ شُکر؛ از اینجا تا ماه!اکنون زمان قفل شده است حو
در ذهنم به نرجس می گویم: "تا به حال به فلسفه خواندن فکر کردی؟" مدتی طول کشید که این را یاد گرفتم. حتی برای تمسخر چیزی هم لازم است آن را خواند و یاد گرفت. چه رسد به نقد و بررسی عقلی و منطقی. مدتی ست که از جهاتی ذهنی منظم تر دارم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون تلقین به فلسفه فکر کنم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون سوگیری بروم دیدار رهبری. با تمسخر و بدون دلیل و به طور تلویحی از فلسفه خواندن منع می شدم. از آدم های وابسته. از آدم هایی مثل غلامی. از
روزی که مملکت توران را مسخر ساختم و در تختگاه سمرقند بر سریر سلطنت جلوس نمودم به دوست و دشمن یکسان ملوک کردم اُمرای بدخشان و بعضی اُمرای قشونات از تُرک و تاجیک که به من بدی‌ها کرده و حیله‌ها برانگیخته و بر من شمشیرها کشیده بودند و از کردار ناپسند خود متوهم می‌بودند چون به من التجاء آوردند چندان احسان کردم که شرمنده‌ی عنایت و احسان من شدند و هرکس را رنجانیده بودم به احسان و انعام تلافی رنجش وی کردم و به مراتب لایق ایشان را امتیاز بخشیدم
لیک
×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×÷×
سلام! امیدوارم حالِ خوبی داشته باشید!
[شاعری خسته ام از دستِ تو بیمار منم
راویِ چشمِ تو در این همه اشعار ، منم]
ما با خانواده ، دوستان و عزیزانمون و بیشترِ افرادی که دیدار میکنیم ، دست میدیم...حالا ممکنه این دست دادن برای نشون دادن علاقه و احترام باشه یا به طور فرمالیته باشه...
تو همین چند ثانیه دست دادن ، علاوه بر احساسات و امواجی که رد و بدل میشه ، به طور فیزیکی هم انتقالاتی هست...دست های ما مثل یه وسیله ی ن
اخیراً هرچیز به من احساس گناه می‌دهد. احساس می‌کنم آن زنی شده‌ام که میم از آن می‌گفت. آن زنی که هر مکانش معشوقه‌ی متناسب و متمایز دارد و عشق را کشته است. آن‌قدر احساس گناه دارم که وقتی این جمله را به زبان می‌آورم، مطمئنم که می‌خواهم بعد از آن تأکید کنم منظور از معشوقه‌گان، آلات متحرک نرینه نیست.
نگاهت محکم و اصرارگر است. از خودم می‌پرسم «این دخترک پریشان در آینه‌ی چشم‌هایی که مدت‌هاست دریازده‌گی ازشان تشویق به سوعسایدت می‌کند، توی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها