رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان هر آن که به نعمت قرین شد و...اندوهِ جیب خال
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
ساعت از هشت شب هم گذشته. لپتاپ را روشن میکنم. روی صفحهای که باز است، دکمۀ اف 5 را دوباره فشار میدهم. در این چند روز دکمۀ اف 5 لپتاپم به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده. دوباره اف 5 و اینبار صفحهای آشنا. گوگل دوباره رخ نشان میدهد. «دائماً یکسان نباشد حال دوران.»
ساعت از هشت گذشته و خوب که فکر میکنم، میبینم من هم همچون دکمۀ اف 5 لپتاپ، به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شدهام. نه، فرسوده شدهام. فرسوده کلمۀ بهتری است. نه تنها من، که همه به اندازۀ هزا
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
ای بی نیاز، وصف مرا جز نیاز نیست
جز رحمتت، گناه مرا چاره ساز نیست
آلوده آمدم... چه کسی گفته یا غفور
بابِ انابه رو به گنهکار باز نیست؟!
ناشُکر بوده ام همه ی عمر، عفو کن
دیگر زبان من به جهالت دراز نیست
می خواستی صدای مرا بشنوی، رفیق
شرمنده ام اگر که نمازم، نماز نیست
بر سر درِ دلم که پر از مهر حیدر است
غیر از لوای فاطمه در اهتزاز نیست
تا روز حشر، مادر ما اُم فاطمه است
ما را به مادریِ فلانی نیاز نیست
مثل خدیجه بانوی پر خیر و برکتی
در دهر نیست، صحبتِ خا
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
ب
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
روزی به بانگِ نای و نی، غسل سفر سازم به می
گر دل بنالد همچو نی، من چون سبو نازم به می
دل گر مرا رسوا کند، راز نهان افشا کند
چون خود مرا شیدا کند، رازم نهان سازم به می
ساقی نوشین جامِ من، شمع و چراغِ شام من
بُگشا زبان و کامِ من، تا غم براندازم به می
یا رب چه گویم چون منم، تا پیش تو تر دامنم *
کرده غبارم* الکنم*،خواهم جهان بازم به می
این دل چو دیوانه شود، راهیِ میخانه شود
ساقی چو همخانه شود، من سر بر افرازم به می
م
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
در بَزمِ شاعرانه ی من
امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
سر رفته در گریبان ، تنها به این بهانه
گفتم که بیقرارم ، از بَهرِ وَصلِ رویَت
گفتا که در دلِ من ، هرگز مَشو روانه
گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
گفتا بخوان برایم ، یک شعرِ عاشقانه
گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
گفتا بگیر از این لب ، یک کامِ
رمان مدیسا
این رمان برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود
خلاصه:داستان درباره ی پسری به اسمِ سیاوشِ که آدمی ه /و/س بازیِ که هیچی شبی تختش خالی از معشوقه هاش نیست اما دنیا همیشه به کامِ آدم نیست، بالاخره یه روزی، یه جایی وجدانِ خاموشِ آدم شعله ور میشه … .اما کدوم وجدان؟ اصن وجدان وجود داره؟ همین جا، همین اولِ رمان اعلام میکنم که ممکنه بعضی از صحنه های این رمان، مناسبِ هر سنی نباشه، ولی من تا اونجایی که بتونم و تشخیص بدم که به اصلِ داستان لطمه نمیخو
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
از جلوه های عرشی پیغمبرِ حسینزنده شده است خاطره ی مادر حسینبا احترام رفته علی در بر حسینآماده ی نبرد شده لشگر حسینتا اذن خواست، نور دو عالم اجازه دادلب تر نکرده بود، همان دم اجازه دادقله نشین معرفتِ کائناتِ حقمجذوبِ راه پرخطر و با ثبات حقآیینه ی تمام نمایِ صفات حقمانند مرتضی شده ممسوس ذات حقشأن علی، ز کل مراتب، فراتر استفیضِ شهادت است که مشتاقِ اکبر استوقت وداع شد، همه جا ریخته بهماز غربت و بلا، دو سرا ریخته بهمقلب تمام اهل ولا ریخته بهمای
تا جایی که میتونم کشش میدم. میدونم که چهرهم عجیب شده. دارم سعی میکنم خشم و بغضمو با هم فرو بدم.
من زندهگی کردن یاد نگرفتم. اگه بنا بود برای "زنده موندن بعد از مردن" زندهگی کنیم، حتی اینستراکشن چنین جهنمی رم بهمون ندادند. اطراف من محشرِ پیامبران دروغگویی بود که ذکرهاشون رو از ترس مواجهه با شکها و میلهای ممنوعهی درونشون، هربار بلندتر و بلندتر میگفتن. توی دستاشون سیب بود. سیبهایی که دیگه مثلثی نبودن. گرد شده بودن. سیبِ گرد
این ابرهایِ تیره که بگذشته ست،
بر موجهایِ سبزِ کفآلوده،
جانِ مرا بهدرد چه فرساید،
روحام اگر نمیکُنَد آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارَد،
این ابرهایِ تیرهیِ توفانزا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد،
مهتابِ سرد و زمزمهیِ دریا.
وین مرغکانِ خستهیِ سنگینبال،
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هماکنون باز،
پاروکشان از آن سرِ دریاها…
هرگز دگر حبابی از این امواج،
شبهایِ پُرستارهیِ رؤیارنگ،
بر ماسههایِ سرد، نبیند
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرقُرصِ ماهِ آلِ هاشِم یِه نظَرمَکرِ اَهریمَنِ کردی بِی اثَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر هم بصـیر و دِلـیرَه چو پِدَرهم نِشونِ بَنـدِه ای دارَه وِه سَردین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَرپورِ حیدر بَشــــَر
در دوردست، آتشی اما نه دودناک
در ساحلِ شکفتهی دریای سردِ شب
پرشعله میفروزد...
آیا چه اتفاق؟
کاخیست سربلند که میسوزد؟
یا خرمنی که مانده ز کینه
در آتشِ نفاق؟
هیچ اتفاق نیست!
در دوردست، آتشی اما نه دودناک
در ساحلِ شکفتهی شب شعله میزند؛
وینجا، کنارِ ما، شبِ هول است
در کامِ خویش گرم
وز قصه باخبر...
او را لجاجتیست
که با هرچه پیشِ دست،
روی سیاه را
سازد سیاهتر.
آری! در این کنار
هیچ اتفاق نیست:
در دوردست آتشی اما نه دودناک،
وینجای دودی
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
رهبر که فقط متعلق به ایران نیست.... شهید ابومهدی المهندس
خدایا جز شهادت برای ما نخواه... شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
سردارم... پشت بیسیمها میگویند: بسم الله قاصم الجبارین... همسر شهید قاسم سلیمانی
فقدان سردارِ ما تلخ است اما کامِ قاتلانِ او تلختر خواهد بود... جانِ جانان رهبرم
دستِ حاج قاسم تازه در عالم بازتر شده است... حاج حسین یکتا
«جان» امانتی است که باید به «جانان» رساند، اگر خود ندهی، میستانند. فاصله هلاکت و شهادت، همین خیانت در امان
در جستجویِ اینترنتی دربارۀ نام و نام گذاری با توصیه هایِ
پیشِ پا افتاده و مبهمِ بیشماری روبه رو خواهید شد: نام باید کوتاه، به یاد ماندنی
و برخوردار از املایِ آسانی باشد.
اگر این توصیه ها را جدی بگیرید،گزینه هایِ خوبِ بسیاری را
از دست خواهید داد. بسیاری از ام هایِ عالیِ دنیا کوتاه نیستند، تعدادِ قابل توجهی
از برندهایِ برتر املایی سخت دارند و هرکسی نمی تواند به شما بگوید مفهومِ کدام
نام بیش از دیگرِ نام ها در خاطر می ماند. توصیه می کنم این پیشن
متن های جدید
.
.
.
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!
. . . تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت !
. . . بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من ! . . . هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـ
پرده اول: مجازیات
یکی برام نوشته:
بانو بانو، تو شاهکاری شاهکار!
شاهکار؟ اگر که این دروغ، راست باشه، افتخارش مالِ سازندهشه!
فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
بماند که من از این خطابِ بانو، هیچ خوشم نمیآید که هرکی بانو خطابم کرد، پشت بندش خواست بانو خر کند!
پرده دوم: واقعیات
پزشک اداره بهم میگه:
این روزا باید خیلی مواظب خودت باشی! هوا آلوده، ویروسها در حال جولون، بار استرس و فشار عصبی زیاد، شمام که فرسوده !!!
افسوس که بیفاید
پرده اول: مجازیات
یکی برام نوشته:
بانو بانو، تو شاهکاری شاهکار!
شاهکار؟ اگر که این دروغ، راست باشه، افتخارش مالِ سازندهشه!
بماند که من از این خطابِ بانو، هیچ خوشم نمیآید که هرکی بانو خطابم کرد، پشت بندش خواست بانو خر کند!
فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
پرده دوم: واقعیات
پزشک اداره بهم میگه:
این روزا باید خیلی مواظب خودت باشی! هوا آلوده، ویروسها در حال جولون، بار استرس و فشار عصبی زیاد، شمام که فرسوده !!!
بماند که دکتر همیشه در
امیدوارم
امیدوارم حال و هوای دلت خوب باشه
امیدوارم شاد و سرِ حال باشی و زندگی به کامِ جسم و روانت باشه
امیدوارم دلتنگی سراغت نیاد که بد دردیه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه، هرجا که هستی زیر سایه لطف خدا باشی
تقدیم به خواهرِ گلم:
شعرِ ماه خرداد
می دونم که خیلی هم قشنگ نیست
ولی خدا کنه وقتی می خونی حالت رو خوب کنه
ناز ترین خلق جهان
جان مریم
بیشترین عشق جهان
مال
امیدوارم
امیدوارم حال و هوای دلت خوب باشه
امیدوارم شاد و سرِ حال باشی و زندگی به کامِ جسم و روانت باشه
امیدوارم دلتنگی سراغت نیاد که بد دردیه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه، هرجا که هستی زیر سایه لطف خدا باشی
تقدیم به خواهرِ گلم:
شعرِ ماه خرداد
می دونم که خیلی هم قشنگ نیست
ولی خدا کنه وقتی می خونی حالت رو خوب کنه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما ب
درباره این سایت